به فکر می روی و ناگاه به سوی برادرت عقیل می شتابی. عقیل علم انساب می داند و همه و همه را در مدینه می شناسد. به او می گویی: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله ‏اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.

عقیل مدتی می اندیشد و ناگاه ستاره ای در مدینه در ذهنش می درخشد؛ فاطمه دختر حزام ابن خالد معروف به فاطمه کلابیّه. اجدادش همه از دلیر مردان و مادرش نیز بسیار نجیب و با ایمان.

عقیل نزد پدر فاطمه می رود تا اورا برایت خواستگاری کند. پدر فاطمه بسیار خوشحال می شود و با افتخار قبول می کند که دخترش را به خانه ات بفرستد. و این چنین زندگی مشترک تو با مادر گرامی عباس(ع) آغاز می شود.

 

گويند وقتي او را درخانه فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد!

 

کوچه های مدینه گویی امروز حال و هوایی دیگر دارند. چهارم شعبان سال 26 هجري است و این روزی است که سالها و سالها زمین و زمان در انتظارش بودند که ماه بنی هاشم از دل آن طلوع کند.

تولّد عباس(ع)، که صورتش همچون ماه شب چهارده می درخشد پس از سالها شادی را در دل خانه ات می کارد و چشمان منتظرت را سراسر شادی و شور می کند.

عباس(ع) را در آغوش می گیری و می بوسی. دستهای کوچک او را دستهاي كوچك او را در دست می گیری و بوسه بر بازوانش می زنی و می گریی.

 

تا می توانی در تربیت عباس(ع) می کوشی زیرا اوست که پاسدار حریم فرزندان فاطمه(س) در آینده خواهد بود. تا جایی که می گویی: "ان ولدى العباس زق العلم زقا؛ همانا فرزندم عباس در كودكى علم آموخت و به سان نوزاد كبوتر، كه از مادرش آب و غذا مى‏گيرد، از من معارف فرا گرفت."(1)

 

با دخت گرامیت زینب(س) نشسته ای و عباس(ع) تازه لب به سخن گشوده است. به او می گویی: بگو يك. عباس(ع) می گوید: يك. ادامه می دهی: بگو دو. عباس(ع) خوددارى می کند و می گوید: شرم مى‏كنم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ‏ام، دو بگويم. (2)

 

 

آستینش را بالا مي‏زنی و بر بازوان او بوسه می زنی و می گریی. مادرش امّ البنين كه شاهداين صحنه است، سبب گريه را می پرسد. می گویی: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريه من براي آن روز است.

آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنين خبر مى‏دهی: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمويش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز كند. (3)

 

شمشیری که برایت هدیه آورده اند به او می دهی و می گویی: جلوتر بيا. عباس(ع) پيش رویت می ایستد. با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل می کنی و سپس نگاهى طولانى به قامت او می اندازی. اشك در چشمانش حلقه می زند. حاضران دلیل گریه را سوال می کنند. پاسخ می دهی: گويا مى‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اين كه دو دستش قطع مى‏گردد.

 

 

در نوجوانی تا می توانی به او اجازه جنگ نمی دهی اما مگر عباس(ع) می تواند صبر کند و پدرش را یکه و تنها میان موجی از دشمنان ببیند؟

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون می آید كه نقاب بر چهره دارد و از حركات او نشانه‏ هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويداست. از سپاه شام كسي به ميدان نمی آيد. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي است صدا می كند و می گوید: به جنگ اين جوان برو.

-         اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟

-         پس چه كنيم؟

-         من هفت پسر دارم، يكي از آنان را مي‏فرستم تا او را بكشد.

 

يكي از پسرانش را می فرستد، اما به دست اين جوان كشته می شود. ديگري را می فرستد، او هم كشته می شود. همه پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) می آیند و او همه را از دم تيغ گذراند.

خود ابن شعثاء به ميدان می آید: اي جوان، همه پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله می كند و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل می گردد. با يك ضربت كاري جوان، ابن ‏شعثاء به خاك می افتد و به پسرانش می پیوندد. همه حاضران شگفت زده می شوند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فرا می خواند، نقاب از چهره‏اش كنارمی زند و بر پيشاني او را بوسه می زند. آری او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است. (4)

 

آری عباس(ع) همیشه و همیشه یارو یارور پدرش و برادرانش حسن و حسین(علیهما سلام) و امان دل بیقرار خواهرش زینب(س) هست و خواهد بود تا آنجا که جانش را فدای آنها کند و به مقام فرزندی حضرت زهرا(س) نایل شودو با دوبال به جای دو دست به سوی بهشت پراز کند.

 

حضرت زهرا(س) می فرماید: در هنگامه قيامت، رسول اكرم (ص)، على(ع) را مى‏طلبد و مى‏فرمايد: نزد فاطمه برو و به او بگو آنچه براى شفاعت [گناهكاران] در اين روز بزرگ فراهم ساخته، حاضر كند.

پاك بانوى آفرينش در جواب حضرت مى‏فرمايد: اى اميرمؤمنان، دو دست ‏بريده پسرم عباس براى مقام شفاعت من كافى است. (5)

 

امام سجاد (ع) در سخنى كوتاه، بلنداى عظمت مقام عمويش ابوالفضل(ع) را چنين بيان مى‏كند:

خداوند عمويم عباس بن‏ على را رحمت كند؛ به تحقيق كه ايثار و جانبازى كرد؛ جنگ ‏نمايانى كرد و خود را فداى برادرش ساخت تا دستانش قطع شد. خداوند در برابر اين فداكارى - به سان عمويش جعفر طيار-  دو بال به او عنايت كرد تا به يارى آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز كند. همانا عباس نزد خداوند تبارك و تعالى مقامى دارد كه تمامى شهيدان، در روز قيامت، بر او غبطه مى‏خورند و رسيدن به آن مقام را آرزو مى‏كنند. (6)

 

امام صادق(ع) در عباراتى روشن و معرفت‏ آموز عمويش عباس بن‏ على(ع) را صاحب صفات زير مى‏شمرد:

بصيرت نافذ، بينش عظيم، ايمان بسيار و محکم، جهاد در محضر امام حسين(ع)، جانبازى و ايثار، شهادت در راه امام خود، تسليم در برابر جانشين رسول خدا(ص)، تصديق امام حسين(ع)، وفادارى، خيرخواهى امام، تلاش تا آخرين حد و ... (7)

 

" سلام بر ابوالفضل عباس، پسر اميرمؤمنان(ع)؛ آن كه جان خود را نثار برادرش كرد، دنيا را وسيله آخرت خود قرار داد و فداى برادرش شد. او كه نگهبان بود و بسيار كوشيد تا آب را به لب تشنگان برساند و دو دستش در جهاد فى سبيل‏الله قطع شد. خداوند قاتلان او يزيد بن ‏رقاد و حكيم بن ‏طفيل طائى را از رحمت‏ خويش دور سازد. (8)

 

آية ‏الله حاج سيد عباس كاشانى حائرى نقل مى‏كرد: « روزى در خانه آية‏ الله العظمى حكيم (9) بودم كه كليد دار آستان مقدس حضرت ابوالفضل عليه ‏السلام، تلفن كرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل عليه‏ السلام  را آب گرفته و بيم آن مى‏رود كه ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره‏ ها نيز آسيب كلى وارد شود، شما كارى بكنيد.

آية‏الله حكيم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد. آنگاه  گروهى از علماى نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به كربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه ‏السلام  رفتيم، آن مرجع بزرگ براى بازديد به‏ طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پى او آمديم، اما همين ‏كه چند پله پايين رفتند، ديدم نشستند و با صداى بسيار بلند كه تا آن روز نديده بودم، شروع به گريه كردند. همه شگفت ‏زده و هراسان شديم كه چه شده است؟ من گردن كشيدم ديدم شگفتا منظره عجيبى است كه مرا هم گريان ساخت.

قبر شريف حضرت ابوالفضل عليه‏ السلام، در ميان آب مثل جايى كه از هر سو به وسيله ديوار بتنى بسيار محكم حفاظت‏ شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمى‏گرفت. درست همانند قبر سالارش حسين عليه‏السلام، كه متوكل عباسى بر آن آب بست اما آب به سوى قبر پيشروى نكرد. (9)

 

پي نوشت ها:

 

1- ثمرات الاعواد، ج 10، ص 105/ مولد العباس بن‏ على(ع)، ص 62.

 

2- فرسان الهيجاء، ج 1، ص 190/ مستدرك وسائل الشيعه، ج‏3، ص 815.

 

3- قمر بنى‏هاشم، ص‏19/ مولد العباس بن‏ على(ع)، ص 60.

 

4- وسيلة الدارين، ص‏269/ مولد العباس بن‏ على (ع)، ص 64.

 

5- مولود العباس بن‏ على(ع)، ص 88.

 

6- خصال صدوق، ج 1، ص 68/ بحارالانوار، ج 22، ص 274.

 

7- مولد العباس بن‏ على(ع)، ص‏97/ العباس بن‏ على، ص‏36 و 42.

 

8- بطل العلقمى، ج 2، ص 311/ مولد العباس بن ‏على(ع)، ص 98/ العباس بن‏ على(ع)، ص 41 و 42.

 

9- كرامات الصالحين، ص‏286، به نقل از: كرامات العباسيه ( معجزات حضرت اباالفضل عليه ‏السلام)، على ميرخلف ‏زاده، ص‏92.