در سوگ کوچ مادر سردار شهید سید محمد جهان آرا
بسم رب الشهدا
سرانجام مادر آرزوهای جوانان کوچه پس کوچه های خرمشهر به آرزوهایش رسید و قناری بُق کرده در قفسِ تن، به دیدار معشوقش هجرت گزید.
مادری که آفتاب وار ایستاد و خاموش وآرام آرام غروب کرد. مادری که خود خورشید بود و هر تلألؤش زایش خورشیدی دیگر! ونخل های سر به فلک کشیده خرمشهر مقابل غم چشمان و استواری قلبش سر تعظیم فرود می آوردند.
مادران کوچه پس کوچه های خرمشهر و آبادان و دزفول آرزویشان این بود که مانند او باشند و جوانان کوچه پس کوچه های دیار خاک و خون در رویایشان بود که روزی همانند فرزندان او نامشان بر سر زبانها باشد و زمزمه رشادتهایشان آوازو آهنگ یادبود حماسه ای عظیم باشد.
سرانجام مادر پس از سالها انتظار به وصال معشوق رسید و در کنار حضرت دوست در باغ آرزوهای آدم تا خاتم میهمان سفره علی و محمد و محسن اش شد.
مادری که این روزها حرفی نمی زد و حتی نفسش هم از پس آلودگی های شهر بالا نمی آمد و ضربان قلبش به شماره افتاده بود و ضربه شماری می کرد که پایان پذیرد این قصه تلخ هجران!
حال می رود که شرح منظوم درد جانکاه چندین ساله خویش را به محمد و محسن و علی جانش بگوید.
اما کاش نگوید قصه واماندگی این هزار توی سردرگم ما را.
کاش نگوید که پس از "محمد" خرمشهر که آزاد شد اما رنگ آبادی به خود ندید.
کاش نگوید جوان های هم سن و سال آن روز "محمد" در تنگنای بی کاری و فقر وفساد وامانده اند.
کاش نگوید دولتمردانمان پاسداشت خون وی را نکردند و همه هم وغمشان شد سهم خواهی و زیاده خواهی سیاسی و اقتصادی و هم رزمانش هرکدام پی میزی، چیزی از اصولشان کاهید.
کاش نگوید از جهان آرا و همت و باکری ها فقط مانده خیابان و بزرگراهی.
کاش نگوید قصه برج های برافراشته شهر را با پرچم اشرافی گری.
کاش نگوید دیگر "حسین" و "زهرا"(س) الگوی مطرح اغلب جوانان سرزمینش نیستند.
کاش نگوید و کاش فراموش کند همه چیز را، وقتی محمدش را می بیند. کاش از سر ذوق زده گی از این وصال شیرین تمام خاطرات اینچنینی اش را به همان بیماری آلزایمرش بسپرد و فراموش کند.
ای کاش!
http://www.jahannews.com/vdciuwazvt1av32.cbct.html