جناب شریعتمداری لطفا مؤذن بدصدای رهبری نباشید!
جناب آقای شریعتمداری "نماينده محترم ولي فقيه" و سرپرست موسسه كيهان؛
آنچه که از مجموعه کیهان و در درجه اولی از روزنامه کیهان انتظار می رود این است که با توجه به فرمایشات رهبرانقلاب در راستای "جذب حداکثری و دفع حداقلی" و "درج صادقانه" بیانات ایشان بکوشد و حرکت کند و از "افراط و تفریط" برحذر و با توجه به اینکه از بیت المال تامین می شود از "جناح گرایی" و "حب و بغض شخصی" به دور باشد. اما آنچه که تاکنون مشاهده شده این است که خبرهای کیهان از زاویه حب و بغض شخصی جنابعالی و با افراط و تفریط و "دفع حداکثری و جذب حداقلی" تنظیم می شود.
بعنوان مثال شما از دولت دهم با آن همه انتقادات موجود، دفاع می کردید و اگر انتقاد تندی هم داشتید با تیتر "نازنینی تو ولی..." به آن می پرداختید و اگر انتقاد می کردید فردای آن نمره احمدی نژاد را "نود از صد" می خواندید تا اینکه به ماه آخر رسید و آنقدر خطاهای وی مشهود شد که دیگر مجبور شدید صریحا انتقاد کنید.
اما در دولت یازدهم از همان ابتدا آتش توپخانه خود را به سمت رئیس جمهور و کابینه نشانه رفتید و مدام به بدگویی پرداختید آن هم در شرایطی که رهبر انقلاب از متنفذین درخواست کردند دولت را یاری کنند و فرمودند: «من از همه جريان هاي گوناگون سياسي درخواست مي کنم و اصرار دارم، همچنين از همه شخصيت هاي متنفذي که داراي نفوذ کلمه هستند داراي حوزه تاثيرگذاري در ميان ملت هستند، درخواست مي کنم کمک کنند به مسئولين به دولت، به رئيس جمهور که بتواند وظايف سنگيني را که بر عهده دارند اين وظايف سنگين خود را به خوبي انجام دهند و توقعات مردم را به بهترين وجه برآورده سازد».
و به راحتی این اصرار رهبری را برای خود توجیه و تفسیر به رای کردید که انتقاد کردن نوعی کمک کردن است! سوالم این است که چرا این نوع برداشت (یا شاید تحریف) و به اصطلاح خودتان کمک کردن را برای دولت دهم لحاظ نداشتید؟ چرا آن موقع کمک، مداحی بود و حال تخریب و انتقاد؟
یک بار تعریف صهیونیستها از مخالفینتان را دلیل مردودیت آنها می دانید و بار دیگر مخالفت علنی آنها با دیپلماسی دولت را سیاست نعل وارونه! و با بدگویی، شکست روانی را به مذاکرات تحمیل می کنید. هر کسی که الفبای اسلام را خوانده باشد می داند که در مواجهه دولت اسلامی با یک دولت غیر اسلامی باید از زاویه عزت بنگرد نه اینکه در روان مردم ذلت و شکست را تحمیل کند.
فرمایش رهبری را که "برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد بجا نبود" به راحتی در روزنامه خود "برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد نابجا بود" تیتر می کنید. حداقل تفاوتی که این دو فعل در دوجمله با هم دارند این است که اولی محترمانه و لطیف است(طبق رویه همیشگی ایشان) و دومی خشن و تند(طبق رویه شما). آیا این مصداق "یحرفون الکلم عن مواضعه" نیست؟
آیا در کابینه پیشنهادی دولت که با آن قوت به آن حمله کردید نقطه قوتی نبود؟ و آیا در سخنان رهبرانقلاب که این همه تعریف و پشتیبانی از دولت بود فقط "بجا نبودن برخی از آنچه در سفر نیویورک پیش آمد" مهم بود؟ آیا این بدبینی، نکوهیده نیست؟
قصدم اینجا حمایت از دولت فعلی نیست، اما حکایت "یک بام و دو هوای" روزنامه کیهان که یک طرف را یک سره جاسوس و خائن می خواند و طرف دیگر را با همه خطاها و خیانت ها تمجید می کند، آیا مواضع شخصی تان نیست که از بودجه سنگین بیت المال بیان می شود؟
و از آن مهمتر سمت شما در موسسه کیهان "نماینده ولی فقیه" است و چه در بعد داخلی و چه در بعد خارجی نقطه نظرات شما تلقی از نقطه نظرات رهبری است؛ چه بسا افرادی را بخصوص در چند سال اخیر دیده ام که به سبب افراطی گری های شما از نظام دلسرد شده اند و یا به دامن مخالفین افتاده اند و چه بسا غربیها که از این افراطی گری ها و "دفع های حداکثری" شما بهره برند و خشنود شوند. این با کجای اسلام و کجای جمهوری اسلامی و کجای فرمایشات رهبرانقلاب سنخیت دارد؟
نباشد که مصداق آن مؤذن بد صدا برای اسلام و انقلاب و رهبری باشیم که رهبرانقلاب از آن نهی کرده اند.
یک مؤذن داشت بس آواز بد/ در میان کافرستان بانگ زد
چند گفتندش مگو بانگ نماز/ که شود جنگ و عداوتها دراز
او ستیزه کرد و پس بیاحتراز/ گفت در کافرستان بانگ نماز
خلق خایف شد ز فتنه عامهای/ خود بیامد کافری با جامهای
شمع و حلوا با چنان جامه لطیف/ هدیه آورد و بیامد چون الیف
پرس پرسان کین مؤذن کو کجاست/ که صلا و بانگ او راحتفزاست
هین چه راحت بود زان آواز زشت/ گفت که آوازش فتاد اندر کنشت
دختری دارم لطیف و بس سنی/ آرزو میبود او رامؤمنی
هیچ این سودا نمیرفت از سرش/ پندها میداد چندین کافرش
در دل او مهر ایمان رسته بود/ همچو مجمر بود این غم من چو عود
در عذاب و درد و اشکنجه بدم/ که بجنبد سلسلهٔ او دم به دم
هیچ چاره میندانستم در آن/ تا فرو خواند این مؤذن آن اذان
گفت دختر چیست این مکروه بانگ/ که بگوشم آمد این دو چار دانگ
من همه عمر این چنین آواز زشت/ هیچ نشنیدم درین دیر و کنشت
خوهرش گفتا که این بانگ اذان/ هست اعلام و شعار مؤمنان
باورش نامد بپرسید از دگر/ آن دگر هم گفت آری ای پدر
چون یقین گشتش رخ او زرد شد/ از مسلمانی دل او سرد شد